loading...

دربست، بلوار الیزابت، سرفلسطین

بازدید : 101
يکشنبه 20 ارديبهشت 1399 زمان : 11:22

بالأخره توانستم با داوران جشنواره ارتباط بگیرم و ازشان بخواهم ناداستانم را نقد کنند. پیشنهاد الهَه بود در واقع. یک‌روز در ایمیلی از دبیرخانه خواستم ایمیل‌هاشان را برایم بفرستد یا نقدهایی که برای اثرم نوشته‌اند. گفتند: آثار داوری شده‌اند و نه نقد. و قرار شد درخواستم را با داوران درمیان بگذارند. اما بعد از چندروز که خبری نشد و سراغی گرفتم برایم نوشتند که مشغله‌ دارند و فرصت چنین کاری را در این ایام ندارند و گفتند بهتر است خودم اقدام کنم. خاطرم نیست چندبار متن درخواستم را نوشتم. پاک کردم و باز از سر گرفتم. باید مودبانه، بسیار مؤدبانه درخواستم را می‌نوشتم. بعد منتظر می‌ماندم ببینم چه می‌گویند. اصلا وقتش را دارند یا نه. اگر وقتش را داشتند تازه می‌توانستم متنم را برایشان بفرستم. راستش کمی‌هول شده‌بودم. فرهنگ طیفی باز کرده‌بودم که خدای نکرده از واژه‌های سبکی استفاده نکنم! لغت‌ها را دست‌کاری کردم. دیدم ادبی و بدتر شد. باز یک‌چیز دیگر نوشتم و بعد از چندساعت عاقبت برایشان فرستادم. جالب اینجا بود که ده‌دقیقه‌ی بعد یکی‌شان پاسخ داد و یک‌ساعت بعد با سه‌‌‌نفرشان صحبت کرده‌بودم و از هیجان تپیده‌بودم. اصلا انتظار چنین سرعتی در پاسخگویی نداشتم. امیدوارم دیگر هیچ‌وقت در چنین موقعیتی قرار نگیرم. باید به پرسش‌های سه‌نفرشان هم‌زمان جواب می‌دادم. حس می‌کردم چقدر ناتوانم و زمان لعنتی ایستاده‌بود و حرکت نمی‌کرد. تا دوروز بعدش حس حماقت احاطه‌ام کرده‌بود. فکر می‌کردم یک بی‌عرضه‌ی پرمدعای به تمام معنام که حتی نمی‌توانم نرمال صحبت کنم.

از وحید جلیلی به ابراهیم حاتمی کیا!
برچسب ها
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 64
  • بازدید کننده امروز : 42
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 66
  • بازدید ماه : 163
  • بازدید سال : 907
  • بازدید کلی : 3203
  • کدهای اختصاصی